فقط به خاطر دوست
به نام خدا
دوست عزیزم خواسته بود درمورد خاطرات مدرسه بنویسم ولی فرصتش پیش نیومده بود.حالا هم که تو ماه مبارک هستیم .گفتم شاید بد نباشه خاطره ای از اولین روزه گرفتنمون بگم.
یادمه سال دوم دبستان ماه رمضون که شد با دوستامون قرار گذاشتیم یه روز رو همگی روزه بگیریم.روز موعود فرا رسید.
وقتی خانم معلم فهمید که روزه ایم کلی تحویلمون گرفت و تشویقمون کرد.بعد هم درس اون روز رو تعطیل کرد تا درموردش با هم صحبت کنیم.یکم فکر کرد و با مهربونی پرسید:
خوب امیدوارم عباداتتون قبول باشه، عزیزای من! میدونید روزه گرفتن یعنی چی؟
همه باهم شروع کردن به جواب دادن. همهمه ای شده بود.با تذکر خانم معلم قرار شد یکی یکی روزه رو خیلی کوتاه تعریف کنیم.از میز جلو شروع شد.
- مریم : خانم اجازه ؟ روزه یعنی فقط آب نخوریم!
- نیلوفر: خانم! روزه یعنی یواشکی غذا بخوریم!
- نسرین : اجازه؟ روزه یعنی اصلا نخوابیم!
- زهرا: اجازه خانم؟ روزه یعنی فقط ناهار بخوریم !
............... و خانم معلم بود که دلش رو گرفته بود و آی میخندید!
حاشیه بزنیم:
..........................گاهی وقتا چقدر از کارمون مطمئنیم در حالیکه تو نظر اهل فن...